انسانم آرزوست

الهی ذره ذره ی وجودم شوق پرواز به سوی تو را دارند...بالم ده

انسانم آرزوست

الهی ذره ذره ی وجودم شوق پرواز به سوی تو را دارند...بالم ده

انسانم آرزوست

جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی
در سرم نیست به جز خاک درت سودایی

بعضی ها دلشان انقدر آداب بلد است که... نه که حسود باشم... 
فقط دوست دارم دلم یاد بگیرد مثل دل آنها برایم " دل " باشد...
لحظه های بی قراری را با سیاست " دلانه ای " ی خود آرام کند....
"سوگند به قلم و آنچه می نویسند" ... 
میدانم که بی هوا نباید قلم به دست گرفت....
اما قصه نوشتن من و قلم به دست شدنم نه به خاطراین است که احساس کرده ام میتوانم قلم به دست باشم...
بلکه برای درس پس دادن است به همان هایی که گفتم باید دلم شاگردی دل هایشان را بکند...
قلم من...از جنس قلم های شاگردی است...وتنها برای نگاهش می نویسم...
میدانم که قلم به دست گرفتن وظیفه ای بس دشوار و پر خطر است...
میدانم که باید دلت دل باشد تا قلمت آن قلمی باشد که مهربان عالم به اسمش سوگند یاد کرده...
خدایا به من دوست داشتنت را ارزانی کن و دوست داشتن آنچه دوست داری و دوست داشتن آنها که دوستت دارند
و اعمالی که مرا به دوست داشتن تو نزدیک میکنند و دوستی ات را دوست داشتنی ترین موجود نزد من قرار بده...